نگو میخای بری تنهام بزاری



نگو مثل قدیم دوسم نداری



نگو میخوای که از دلم جدا شی



نمیتونی مث غریبه هاشی



دیگه بسه نکن نامهربونی



میمیرم اگه تو اینجا نمونی



اگه نباشی از زندگی سیرم



نرو که من بدون تو میمیرم



نمیبینی دیگه آروم نمیشم



تنهایی دارم دیوونه میشم



اگه بری منم تموم کارم



آخه طاقت دوریتو ندارم



بی تو دنیا برام معنی نداره



قلبم بی تو سردو بی قراره



خواستم تو بمونی تا همیشه



بی تو دردای من دووم نمیشه

نمیشه

نمیشه

نمیشه

نمیشه



تاريخ : چهار شنبه 15 بهمن 1393برچسب:, | 22:43 | نويسنده : abere.tanha | نظر بدهيد

بلند شووووووووووووو

مرد باش!!!!!!




بلند شو و بگو تو نه عزیز منی نه...




بلند شو بگو من تورو برای گذراندن روزهایم میخواهم




بلند شو و بگو من تورو برای نیازهای خود میخواهم




بگو تا وقتی برای من عزیزی که قلبت را به دست نیاورده باشم




بگو امروز شاید زبانی دوستت داشته باشم اما نه الان و نه هیچ وقت دیگر دوستت نخواهم داشت




بلند شو و فریاد بزن و بگو تو و امثال تو برای من دستمال کاغذی های یکبار مصرف هستید و بعد از مصرف به سطل آشغال انداخته میشوید




بلند شو!!!بلند شو بگو....




بگو این ها را به ان دخترک بیچاره ی زود باور!!!




که تو را باور دارد




که تورا دوست دارد




تورا مرد زندگیش میداند




تورا همه چیزش  میداند




عشق میداند




اما تو




اورا فقط یک احساس زودگذر و روزگذر میدانی و بس!!!



تاريخ : چهار شنبه 15 بهمن 1393برچسب:, | 22:42 | نويسنده : abere.tanha | نظر بدهيد

من همون دیوونه ام که هیچوق عوض نمیشه...

همونی که همه باهاش خوشالن اماکسی باهاش نمی مونه...

همونی که اونقدر یه اهنگ گوش میده که از ترانه گرفته تا ریتم و خوانندش متنفر بشه....

...همونی که هقهق همه رو به جوندل گوش میده اما خودش بغضاش و زیر بالش میترکونه.....

همونی که همه فکر میکنن سخته ،سنگه

اما با هر تلنگری میشکنه

همونی که مواظبه کسی ناراحت نشه اما همه ناراحتش میكنن...

همونی که تکیه گاه خوبیه اما واسش تكیه گاهی نیس...

همونی که کلی حرف داره اما همیشه ساکته..!!



تاريخ : چهار شنبه 15 بهمن 1393برچسب:, | 22:40 | نويسنده : abere.tanha | نظر بدهيد

هممون مي دونيم كه عاشق واقعي وجود نداره يا اگه باشه خيلي كم پيش مي ياد كه به عشقش  برسه ولي نمي دونم چرا چرا باز از عشق مي نويسيم.وقتي دنبال يك موضوع واسه نوشتن مي گرديم مستقيم مي ريم سراغ عشق.

اين روزها وقتي با دوستانت از عشق حرف مي زني مسخرت مي كنن همه مي گن خيلي داري رويائي فكر مي كني يا ديونه شدي(فكر كنم براي شما هم اين موضوع پيش اومده باشه).توي اين زمونه ما بقدري ارزش عشق رو پايين آوردن كه يك بچه كه هنوز فرق بين دوستي و دوست داشتن رو نمي دونه راحت دم از عاشقي مي زنه بدون اينكه اصلا معني عاشق شدن رو بدونه. بعد يك مدت كه از به ظاهر عشقش جدا مي شه و ازش در موردش مي پرسي راحت مي گه اين نشد يك عشق ديگه(آخه مگه يك آدم مي تونه چند تا عشق داشته باشه؟)البته اگه از يك ديد ديگه به عاشقي نگاه كني مي بيني كه حرف من مي تونه  اشتباه باشه.آخه ما همه عاشقيم يكي عاشق نامردي ِ يكي عاشق سر كيسه كردن مردم ِ يكي عاشق پول و مال دنيا ِ يكي عاشق بالا رفتن از ديوار مردم ِيكي عاشق دل شكستن ِ يكي عاشق رفيق نيمه راه بودن ِ يكي عاشق عاشق كشي و..........................مهم اينه كه ما هر كدوم به يك نحو عاشقيم.

پس من اشتباه كردم كه اول اون حرفا رو نوشتم عشق واقعا وجود داره.



تاريخ : چهار شنبه 15 بهمن 1393برچسب:, | 22:39 | نويسنده : abere.tanha | نظر بدهيد

خیلی وقتا بهم میگن:

 

چرا میخندی؟بگو ماهم بخندیم

اماهرگز نگفتن:

چرا غصه میخوری بگو ماهم بخوریم...

.

.

.

 حرف میزنی اما تلخ!

محبت میکنی ولی سرد!

چه اجباری ست دوست داشتن من؟؟؟؟؟؟؟؟

.

.

.

ای کاش توی تقویم

یه روز داشتیم به اسم "روز نامرد"

که بشه به بعضیا تبریک گفت............

.

.

.

میدونی بزرگترین عشق چیه؟

 وقتیکه تو پنهان کنی اشکاتو و تو هنوز مواظب اون باشی....

وقتیکه اون قبول نکنه تورو و تو هنوزم دوسش داشته باشی....

وقتی اون شروع کنه عشقو با ی نفر دیگه و هنوز لبخند بزنی....

.

.

.

قرص آرامم نمیکنم...

آغوش تو....

تنها آرام بخش من است...

امروز دلم واسه داشتنت پر که نه...

پرپر میزنه...

واسه بودنت و بغل کردنت

اینکه سرموبذارم رو شونه ات و تو دستاتو فرو کنی لای موهامو بگی:

فقط مال خودمی ...........

.

.

.

خدایا

حالم خوب نیست

عشقم ازمن متنفره

یک مسکن قوی میخواهم

شبیه مرگ..........

.

.

.

چه حالی میده...

یکی اینقد دوستت داشته باشه که...

بقیه بهت حسودی کنن......!



تاريخ : چهار شنبه 15 بهمن 1393برچسب:, | 22:39 | نويسنده : abere.tanha | نظر بدهيد

وقتی کسی نیست …

 

که به دادت برسه …

داد نزن …

شاید از سکوتت بفهمند ..

که چقدر درد و غم تو وجودته !!!



تاريخ : چهار شنبه 15 بهمن 1393برچسب:, | 22:39 | نويسنده : abere.tanha | نظر بدهيد

دلم برای کسی تنگ است که گمان میکردم …

 

می آید و می ماند …

و به تنهاییم پایان می دهد …

امد …

رفت …

و به زندگیم پایان داد …



تاريخ : چهار شنبه 15 بهمن 1393برچسب:, | 22:36 | نويسنده : abere.tanha | نظر بدهيد

دراز میکشم …

 

خیره میشوم به سقف …

اشکهایم میچکند …

سر میخورند و میروند به جایی که تو همیشه میبوسیدی …



تاريخ : چهار شنبه 15 بهمن 1393برچسب:, | 22:35 | نويسنده : abere.tanha | نظر بدهيد

اعتصاب کردم …

 

آب , غذا و البته حرف را …

نگران نباش …

اعتصاب نکردم …

دلتنگی , تنهایی و البته سیگار را .



تاريخ : چهار شنبه 15 بهمن 1393برچسب:, | 22:22 | نويسنده : abere.tanha | نظر بدهيد

حالـــــــا حرفـــــــهایمان بمـــــــاند برای بعد …

 

دلخوری هـــــــایمـــــــان …

دلـــــــتنگی هـــــــایمـــــــان …

و تمـــــــام اشکـــــــهای مـن …

تنها به من بگو …

با او چـــــــگونـــــــه میگـــــــذرد …

کــــــه با مـن نمی گذشت . . . ؟



تاريخ : چهار شنبه 15 بهمن 1393برچسب:, | 22:19 | نويسنده : abere.tanha | نظر بدهيد

سرت را …

 

تکیه به دیوار نــده عمرم …

به غیرت …

شانه هایم برمی خورد …



تاريخ : چهار شنبه 15 بهمن 1393برچسب:, | 22:12 | نويسنده : abere.tanha | نظر بدهيد

حــرفت که می شــود … 

 

بـا خنــده می گــویم :  یـادش بخــیر ، فرامـوشــش کـردم … 

امــا نمــی داننــد هنــوز هــم … 

کســی اشتبــاه تمــاس می گیــرد سست میشـوم که نکنـد تـو باشـی !



تاريخ : چهار شنبه 15 بهمن 1393برچسب:, | 22:11 | نويسنده : abere.tanha | نظر بدهيد

خیلــی از خـودش خـوش قــول تــر اســت …

 

خیــالـــش را مــی گـــویــــم …

کـه یک عمـر اسـت زودتـر ازخـودش آمـده …

سـر قـرارمـان !



تاريخ : چهار شنبه 15 بهمن 1393برچسب:, | 22:11 | نويسنده : abere.tanha | نظر بدهيد

نــــــــــــه …
هوا سرد نیست …
سرمای کلامت، دیوانه ام میکند …
بی رحم !
شوق نگاهم را ندیدی؟
تمام من به شوق دیدنت، پر میکشید …
ولی …
همان نگاه بی تفاوتتــــــــ …
برای زمین گیر شدنم کافی بـــــــــــــود …



تاريخ : چهار شنبه 15 بهمن 1393برچسب:, | 22:9 | نويسنده : abere.tanha | نظر بدهيد

اشکها را ریخته ام ...

 

غصه هارا خورده ام ...

نبودنها را شمرده ام ...

این روزها که میگذرد ...

خالی ام ...

خالی ام از خشم ، دلتنگی ، نفرت ...

و حتی از عشق ...

خالی ام از احساس ....



تاريخ : چهار شنبه 15 بهمن 1393برچسب:, | 22:8 | نويسنده : abere.tanha | نظر بدهيد

انگار " سکوت " قانون شب است !

 

حتی آنهایی که بیدارند بی صدا گریه میکنند ... !



تاريخ : چهار شنبه 15 بهمن 1393برچسب:, | 22:7 | نويسنده : abere.tanha | نظر بدهيد

چقدر خوبه بعضی از آدما بدونن اگر چیزی رو به روشون نمیاری

از سادگی نیست

شاید دیگه اونقدر واست مهم نیستن که روشون حساس باشی .....



تاريخ : چهار شنبه 15 بهمن 1393برچسب:, | 22:7 | نويسنده : abere.tanha | نظر بدهيد

به سلامتی اونیکه بجای اینکه با دروغ دلمون رو گرم کنه ، با گفتن حقیقت آزارمون میده ....

 

.

.

.

به سلامتی فرهاد که تلخ ترین غمش شیرین بود ....

.

.

.

به سلامتی کسایی که بهمون نیازی ندارد ولی هیچ وقت فراموشمون نمیکنند !

.

.

.

به سلامتی کسایی که باران رو با تمام وجود حس میکنن نه مثل ما که فقط خیس میشیم ....

.

.

.

به سلامتی دوستایی که تا باهاشون قهر کردیم نگفتن هرجور راحتی بلکه دستامونو محکمتر گرفتن .....

.

.

.

به سلامتی اونیکه گفت از هیچ کس انتظاری ندارم و ما خیال کردیم که بی نیازه ، غافل از اینکه از اعتمادهای شکسته بیزاره ....

.

.

.

به سلامتی دلم که برای کسی تنگ شد که حتی روحش هم از این دلتنگیم خبر نداره .....

.

.

.

به سلامتی اون دلی که هزار بار شکست
ولی هنوزم شکستن بلد نیست...

 

 



تاريخ : چهار شنبه 15 بهمن 1393برچسب:, | 22:6 | نويسنده : abere.tanha | نظر بدهيد

گفت : جبران میکنم .

 

گفتم : کدام را ؟

عمر رفته ام را ؟

دل مرده ام را ؟

قلب شکسته ام را ؟

حالا من هیچ !

جواب این تارهای سفید را چه میدهی ؟

نگاهی به سرم کرد و گفت : چه پیر شده ای !

گفتم : جبران میکنی ؟

گفت : کدام تارش را ... ؟!



تاريخ : چهار شنبه 15 بهمن 1393برچسب:, | 22:6 | نويسنده : abere.tanha | نظر بدهيد

پسر: ضعیفه!دلمون برات تنگ شده بود اومدیم زیارتت کنیم!

 

 

دختر: توباز گفتی ضعیفه؟

پسر: خب… منزل بگم چطوره؟

دختر: وااااای… از دست تو!

پسر: باشه… باشه ببخشید ویکتوریا خوبه؟دختر:اه…اصلاباهات قهرم.

پسر: باشه بابا… توعزیز منی، خوب شد؟… آشتی؟

دختر:آشتی… راستی گفتی دلت چی شده بود؟پسر: دلم! آها یه کم می پیچه…! ازدیشب تاحالا.

دختر: … واقعا که!

پسر: خب چیه؟ نمیگم مریضم اصلا… خوبه؟دختر: لوووس!

پسر: ای بابا… ضعیفه!

این نوبه اگه قهرکنی دیگه نازکش نداری ها!دختر: بازم گفت این کلمه رو…!

پسر: خب تقصرخودته!

میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت میکنم… هی نقطه ضعف میدی دست من!دختر:

من ازدست توچی کارکنم؟

پسر: شکرخدا…! دلم هم پیچ میخوره چون تو تب وتاب ملاقات توبودم… لیلی قرن بیست ویکم

من! دختر: چه دل قشنگی داری تو! چقدر به سادگی دلت حسودیم میشه!

پسر: صفای وجودت خانوم!

دختر: می دونی! دلم… برای پیاده روی هامون… برای سرک کشیدن تومغازه های کتاب فروشی

 

ورق زدن کتابها… برای بوی کاغذ نو… برای شونه به شونه ات را رفتن و دیدن نگاه حسرت بار

بقیه… آخه هیچ زنی که مردی مثل مرد من نداره!
پسر: می دونم… می دونم… دل منم تنگه…برای دیدن آسمون چشمای تو… برای بستنی

 

شاتوتی هایی که باهم میخوردیم… برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم ومن مردش

بودم….!

دختر: یادته همیشه میگفتی به من میگفتی “خاتون”

پسر: آره… آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی!

دختر: ولی من که بور بودم!

پسر: باشه… فرقی نمی کنه!

دختر: آخ چه روزهایی بودن… چقدردلم هوای دستای مردونه ات رو کرده… وقتی توی دستام

گره می خوردن… مجنون من…

پسر: …

دختر: چت شد چرا چیزی نمیگی؟

پسر: …

دختر: نگاه کن ببینم! منو نگاه کن…

پسر: …

دختر: الهی من بمیرم… چشات چرا نمناکه… فدای توبشم…

پسر: خدا… نه… (گریه)

دختر: چراگریه میکنی؟

پسر: چرا نکنم… ها؟

دختر: گریه نکن … من دوست ندارم مرد گریه کنه… جلو این همه آدم… بخند دیگه… بخند…

زودباش…

پسر: وقتی دستاتو کم دارم چطوری بخندم؟ کی اشکامو کنار بزنه که گریه نکنم

…دختر: بخند… و گرنه منم گریه میکنماا

پسر: باشه… باشه… تسلیم… گریه نمیکنم… ولی نمی تونم بخندم

دختر: آفرین! حالا بگو برای کادو ولنتاین چی خریدی؟

پسر: توکه میدونی من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد… ولی امسال برات یه کادو خوب

آوردم…

دختر: چی…؟ زودباش بگو… آب از لب و لوچه ام آویزون شد …

پسر: …

دختر: دوباره ساکت شدی؟

پسر: برات… کادو… (هق هق گریه)… برات یه دسته گل گلایل!… یه شیشه گلاب… ویه بغض

طولانی آوردم…!تک عروس گورستان!


پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره…!

اینجاکناره خانه ی ابدیت میشینم و فاتحه میخونم…نه… اشک و فاتحه نه… اشک و فاتحه و

دلتنگیامان… خاتون من!

توخیلی وقته که…آرام بخواب ای کوچ کرده ی من…دیگر نگران قرصهای نخورده ام… لباس اتو

نکشیده ام…. و صورت پف کرده از بی خوابیم نباش…!

نگران خیره شدن مردم به اشک های من هم نباش..۰!بعد از تو دیگر مرد نیستم اگر بخندم…اما…

 

تـو آرام بخواب...



تاريخ : چهار شنبه 15 بهمن 1393برچسب:, | 22:2 | نويسنده : abere.tanha | نظر بدهيد


تاريخ : چهار شنبه 15 بهمن 1393برچسب:, | 21:28 | نويسنده : abere.tanha | نظر بدهيد